فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا ساز
پـــــــرواز را بــــخــاطر بسپـــار...پـــرنده مـــردنــیـست
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دلـــــــــتـــنــگــی هـای من

صــــــــبر سنـگ

فروغ

صبر سنگ "فروغ فرخزاد"


روز اول پیش خود گفتم

دیگرش هرگز نخواهم دید

روز دوم باز می گفتم

لیک با اندوه و با تردید


روز سوم هم گذشت اما

بر سر پیمان خود بودم

ظلمت زندان مرا می کشت

باز زندانبان خود بودم


آن من دیوان? عاصی

در درونم های وهو می کرد

مشت بر دیوارها می کفت

روزنی را جستجو می کرد


در درونم راه می پیمود

همچو روحی در شبستانی

بر درونم سایه می افکند

همچو ابری بر بیابانی


می شنیدم نیمه شب در خواب

های های گریه هایش را

در صدایم گوش می کردم

درد سیال صدایش را


شرمگین می خواندمش بر خویش

از چه رو بیهوده گریانی

در میان گریه می نالید

دوستش دارم،نمی دانی


بانگ او آن بانگ لرزان بود

کز جهانی دور بر می خاست

لیک در من تا که می پیچید

مرده ای از گور بر می خاست


مرده ای کز پیکرش می ریخت

عطر شور انگیز شب بوها

قلب من در سینه می لرزید

مثل قلب بچه آهوها


در سیاهی پیش می آمد

جسمش از ذرات ظلمت بود

چون به من نزدیکتر می شد

ورطه تاریک لذت بود


می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها


باز تصویری غبار آلود

زان شب کوچک، شب میعاد

زان اطاق ساکت سرشار

از سعادت های بی بنیاد


در سیاهی دست های من

می شکفت از حس دستانش

شکل سرگردانی من بود

بوی غم می داد چشمانش


ریشه هامان در سیاهی ها

قلب هامان، میوه های نور

یکدیگر را سیر می کردیم

با بهار باغهای دور


می نشستم خسته در بستر

خیره در چشمان رویاها

زرورق اندیشه ام، آرام

می گذشت از مرز دنیاها


روزها رفتند و من دیگر

خود نمی دانم کدامینم

آن من سرسخت مغرورم

یا من مغلوب دیرینم؟


بگذرم گر از سر پیمان

می کشد این غم دگر بارم

می نشستم شاید او آید

عاقبت روزی بدیدارم


 



[ یکشنبه 91/12/6 ] [ 8:14 عصر ] [ مینا ] نظر

بـاور نکــــــــنید...

تنهایی

دیگر هیــچ نمی گویم ...

سکوت می کنم ...

تمام اختیارم را در اختیار ِ چشم هایم میدهم

تا هرچه قدر که میخواهند اشک بریزند ...

این روزها چشمانم،خـــدای من شده اند ... حرف،حــرف ِ آنهاسـت

گاهی در ظلمتی فرو می روم که خود هم نمیدانم کجاست

در دنیایی هستم که _دورغ چرا_ می ترسم

می ترسم از تاریکی اش ... از تنهایی خودم ... واز خیلی چیز های دیگر ...

این روزها لحظه هارا تک تک می شمارم

"مُـدام با ثانیه ها در جنگم" ...

کاش هر چه زودتر تماما شود این کابوس :(

آرام قدم بر میدارم ... زانوهایم سست می شود

کاش به پایان رسد این روزهای دلهــره آور :(

***

دروغ میگویند ابرها؛ اگر اعتراف نکنند که بارش اشک های من از اشک های شان پیشی گرفته!

باور نکنید حرف های خورشید را اگر نگوید در این روز ها چه زخمی که نخورده ام ...

وای به حال شب و مهتاب اگر گریه های شبانه ی مرا بر ملا نکند ... واز اشک های بی امان ِ شب های سرد ِ دلتنگی ام چیزی نگوید ...



[ یکشنبه 91/12/6 ] [ 8:2 عصر ] [ مینا ] نظر

::

آرشیو کد موزیک





بازدید امروز: 0
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 4321

[ طراح قالب: آوازک ]